دهی است از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 50هزارگزی شمال اردکان و 240هزارگزی راه شوسۀ اردکان به تل خسروی. آب آن از چشمه. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 50هزارگزی شمال اردکان و 240هزارگزی راه شوسۀ اردکان به تل خسروی. آب آن از چشمه. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مرهم گذاردن. بستن داروهای نرم بر جراحت تا به شود: گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا. ناصرخسرو. گر عاقلی چو کردی مجروح پشت دشمن مرهم منه بدو بر هرگز مگرکه زوبین. ناصرخسرو. ور ببخشی بوسۀ آخر به لطف مرهمی بر جان افکاری نهی. خاقانی. منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). که برجان ریشت نهد مرهمی که از درد دلها نبودت غمی. سعدی. خوش است بردل آزادگان جراحت دوست به حکم آنکه همش دوست می نهد مرهم. سعدی. که مرهم نهادم نه در خورد ریش که در خورد انعام و اکرام خویش. سعدی. نومید نیستیم گر او مرهمی نهد ورنه به هیچ به نشود دردمند او. سعدی. زخم شمشیر غمت را ننهد مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش. سعدی. چرا مرهم نهی برروی داغی که در روزم گل و در شب چراغ است. میرزا نظام دست غیب (از آنندراج). ، آرام و تسکین بخشیدن به لطف و مدارا و مردمی: چه گوئیم و او را چه پاسخ دهیم یکی تا بر آن گفت مرهم نهیم. فردوسی. نیامد برش دردناک از غمی که ننهاد بر خاطرش مرهمی. سعدی. دل دردمند ما را که اسیر تست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی. سعدی. کیست که مرهم نهد بر دل رنجور عشق کش نه مجال وقوف نه ره بگریختن. سعدی. دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش یتیم خسته که از پای برکند خارش. سعدی
مرهم گذاردن. بستن داروهای نرم بر جراحت تا به شود: گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا. ناصرخسرو. گر عاقلی چو کردی مجروح پشت دشمن مرهم منه بدو بر هرگز مگرکه زوبین. ناصرخسرو. ور ببخشی بوسۀ آخر به لطف مرهمی بر جان افکاری نهی. خاقانی. منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). که برجان ریشت نهد مرهمی که از درد دلها نبودت غمی. سعدی. خوش است بردل آزادگان جراحت دوست به حکم آنکه همش دوست می نهد مرهم. سعدی. که مرهم نهادم نه در خورد ریش که در خورد انعام و اکرام خویش. سعدی. نومید نیستیم گر او مرهمی نهد ورنه به هیچ به نشود دردمند او. سعدی. زخم شمشیر غمت را ننهد مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش. سعدی. چرا مرهم نهی برروی داغی که در روزم گل و در شب چراغ است. میرزا نظام دست غیب (از آنندراج). ، آرام و تسکین بخشیدن به لطف و مدارا و مردمی: چه گوئیم و او را چه پاسخ دهیم یکی تا بر آن گفت مرهم نهیم. فردوسی. نیامد برش دردناک از غمی که ننهاد بر خاطرش مرهمی. سعدی. دل دردمند ما را که اسیر تست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی. سعدی. کیست که مرهم نهد بر دل رنجور عشق کش نه مجال وقوف نه ره بگریختن. سعدی. دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش یتیم خسته که از پای برکند خارش. سعدی
مؤنث مرهون. گرو گذاشته شده. رجوع به مرهون شود: اگر عین مرهونه بواسطۀ عمل خود راهن یا شخص دیگری تلف شود باید تلف کننده بدل آن را بدهد و بدل مزبور رهن خواهد بود. (مادۀ 791 قانون مدنی)
مؤنث مرهون. گرو گذاشته شده. رجوع به مرهون شود: اگر عین مرهونه بواسطۀ عمل خود راهن یا شخص دیگری تلف شود باید تلف کننده بدل آن را بدهد و بدل مزبور رهن خواهد بود. (مادۀ 791 قانون مدنی)
زری که به مجروح دهند برای درمان کردن وی. (آنندراج) : ثنا گفت برکار استادشان ز مرهم بها خون بها دادشان. ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج). میان ما و تو ای غیر ما جزا نشود که خون بهای تو مرهم بهای ما نشود. نادم گیلانی (از آنندراج). ، حق العلاج جراح. (ناظم الاطباء)
زری که به مجروح دهند برای درمان کردن وی. (آنندراج) : ثنا گفت برکار استادشان ز مرهم بها خون بها دادشان. ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج). میان ما و تو ای غیر ما جزا نشود که خون بهای تو مرهم بهای ما نشود. نادم گیلانی (از آنندراج). ، حق العلاج جراح. (ناظم الاطباء)